از (الف) تا (ی ) برای ...... ؟؟؟
نوشته شده در تاريخ 5 / 1 / 1396برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد
کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند...

نوشته شده در تاريخ 5 / 1 / 1396برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

لذتی که در فراق هست در وصال نیست چون در فراق شوق وصال

هست و در وصال بیم فراق .

 

نوشته شده در تاريخ 5 / 1 / 1396برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن

و برای

اداره کردن دیگران از قلبت

نوشته شده در تاريخ 5 / 1 / 1396برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

هنر در آمدن نیست در ماندن است

خیلی ها میایند اما نمی مانند

تو فقط بمان

 

نوشته شده در تاريخ 5 / 1 / 1396برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

تا یادت می کنم باران می آید …

نمیدانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد !

 

نوشته شده در تاريخ 8 / 7 / 1395برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

فصل پاییز است و دل پر از شوق امید 

 دل ز غوغایت  خوش است ای فصل نیک

فصل زرد . فصل برگ . فصل افتادگی

فصل دل زغم ها بریدن دوباره زندگی

فصل بر زمین افتادن های برگ ها زرد

فصل دور انداختن اشک های سرد

فصل اموختن و با خاک یکسان شدن

همنوا با جان دل در زیر خاک نهان شدن

فصل از سر زیستن از نو پیدا شدن

در مسیر زندگی از خود گذشتن فنا شدن

فصل پاییز است دل اندر سینه رها شدن

در وصال یار تازه دم بدم شیدا شدن

فصل پاییز است و ( فرهاد )  این نکته دان

در مسیر عشق بازان  تو هستی جاویدان

 

نوشته شده در تاريخ 25 / 3 / 1395برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ 7 / 2 / 1395برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

از آنچه فکر کنی 

از آنچه تصور کنی

از آنچه احساس کنی

شادتر , راحتر آسوده خاطرترم


 

نوشته شده در تاريخ 10 / 11 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

من از مرگ ماهی ها میترسم

و گرنه درد دلم را به دریا میگفتم

نوشته شده در تاريخ 3 / 6 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

نوشته شده در تاريخ 20 / 4 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

گیتار زندگیم را به آتش کشید 

اما  غافل از اینکه طنین آواز آن تا نسل ها باقی خواهد ماند .

نوشته شده در تاريخ 11 / 4 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

ای آنکه طلبکار خدایی به خودآ

از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

اول به خودآ ، چون به خود آیی ، به خدا

اقرار نمایی به خدایی خدا

نوشته شده در تاريخ 6 / 4 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

نوشته شده در تاريخ 6 / 4 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

الهی !

همه تو ما هیچ

سخن اینست بر خود مپیچ

 

نوشته شده در تاريخ 18 / 1 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

این جا که منم عشق به سر حد کمال است.......صبر است و سلوک است سکوت است و رضایم

نوشته شده در تاريخ 18 / 1 / 1394برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

همه چیز بازیچه نیست .

این را پروانه ای گفت که بالهایش در دستان کودکی  جا مانده بود .

 

نوشته شده در تاريخ 12 / 12 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

خدایا از اینکه بعضی انسان ها را سر راهم قرار دادی ممنونم

چی زیبا مقبول برایم نشان دادی 

و چی زیباتر از انچه تصور میکردم مرا فهماندی

که جز عشق تو , یاد تو دیگر همه هیچ است

و چی زیبا عاشقانه بر دلم مینشینی .

گاه مرا میگریانی , گاه مرا میخندانی

نه توان شکوه دارم نه توان گریز

هم دردی و هم درمان 

 از تو عاجزانه میخواهم 

( فقط تو بمان در کنارم ترکم مکن )

    

                                                                                                                                                                                             ( دل نوشته ای خودم ) 

 

نوشته شده در تاريخ 4 / 12 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

ای روزگار تو متوجه خودت باش شکستنم همت فرهاد میخواهد

که خودم فرهاد خود هستم .

که با همت فرهاد ابهت فاران از این تنگنایی اختناق و تاریکی سر بلند بیرون خواهم آمد

                                                              ( دل نوشته  خودم )

نوشته شده در تاريخ 28 / 11 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد
گفت : این را معلم ام داد گفت فقط مادرت بخواند

مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مكتب برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید

سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گوشه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار ديد اورا گرفت و خواند

نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا از مكتب اخراج كرديم 
ادیسون ساعتها گریست

ودر خاطراتش نوشت :
توماس ادیسون
کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد
تقدیم به مادران

 

نوشته شده در تاريخ 28 / 11 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

دوست من تو دیگرﻻﻧﻪ ات ﺭﺍ، ﺑﺮ ﺣﺒﺎﺏِ ﺣﻮﺻﻠﻪﺀ ﻣﺮﺩُﻣﺎﻥ ﻧﺴﺎﺯ! ﺗﺎ، ﺁﻭﺍﺭﻩﺀ ﺑﯿﺤﻮﺻﻠﮕﯽ ﺷﺎﻥ ﻧﺸﻮﯼ.

 

نوشته شده در تاريخ 28 / 11 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

چه سخت است تُنگِ ماهی بودن !

نَشکنی ، زندانبانی _ بشکنی ، قاتلی . . .

خوش به حال آب !

نوشته شده در تاريخ 20 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

حتی اگر باران بشوی و بخواهی عاشقانه بباری

هستند کسانی که چتر دردست میگیرند

و تو را نمی خواهند.

نوشته شده در تاريخ 15 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |


كاش بودنها را قدر بدانيم

به خـــــدا قسم

نبودنها

همين نزديكيهاست . . . !

 

نوشته شده در تاريخ 14 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

خدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود ... تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد ...با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت... تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد...تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند...وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید...وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود ...و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن. خدا را برایتان آرزو دارم

 

 

نوشته شده در تاريخ 14 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

سر تا پایم را که خلاصه کنند
می شود مشتی خاک …!
که ممکن بود ؛
خشتی باشد در دیوار یک خانه !
و یا شاید خاکی در گلدان !
یا حتی غباری بر پنجره … !
اما مرا از این میان برگزید برای نهایت شرف…
برای انسان بودن …
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به :
نفس کشیدن …
شنیدن …
فهمیدن …
احساس کردن …
و من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به:
انتخاب و تغییر
به شوریدن
به عشق
وای بر من اگر قـــــدر ندانم ……………

 

نوشته شده در تاريخ 7 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

قلبم را عصب کشى کرده ام

دیگر نه از سردی نگاهى می ترسد نه از گرمى آغوشى می تپد .

نوشته شده در تاريخ 4 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش

 

نوشته شده در تاريخ 4 / 10 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت...

میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟

نوشته شده در تاريخ 26 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

همــه چیــز سـاده استــــــ
زنـدگــی... عشــق...
دوستـــــــ داشتــن... عـادتــ کــردن...
رفتــن... آمــدن...
امــا چیــزی کـه ســــــاده نیستـــ
بـاور ایـن سـاده بـودن هـاستـــــــــــ .

 

نوشته شده در تاريخ 25 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

وقتی چترت خداست؛

  بگذار ابر سرنوشت؛
 
 هر چقدر می خواهد ببارد...
 

 

نوشته شده در تاريخ 21 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ، ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻼﻧﯽ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ،
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺲ ﻫﻢ ﻣﯿﭙﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻼﻧﯽ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ؟ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ! ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﮔﻔﺘﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ
ﮐﺴﯽ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺰﻧﯽ، ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﯽ، ﮐﻠﮏ ﻧﺰﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ، ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ
ﺍﺳﺖ .
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ " ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮﺭﺍ" ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ .
ﻻﺯﻡﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ"ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ " ﻳﮏﺩﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنیم .
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮﺩﺑﻨﮕﺮﻳﻢ . ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ
ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ " ﺩﻭﺳﺖ " ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﻓﻘﻂﮐﺎﻓﻴﺴﺖ " ﺩﺷﻤﻦ " ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ .
ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ، ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ

 

نوشته شده در تاريخ 20 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

"ﺣﺮﯾﻤﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ " ﺣﺮمتت " ﺭﺍ ﺑﻪ " حرَﻡ"
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﺮﻭﺧﺖ ...
ﺩﻧﺒﺎﻝ " ﺣﺮﻣﺴﺮﺍ " ﺑﻮﺩ ...
ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺍﺯ " ﺣَﺮﯾﻢ " ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ...
ﺑﺮ "ﺣﺮﯾﻤﺖ " ﺣﺮﺍﻡ ﮐﻦ
ﻫﺮ ﺣﺮﺍﻡ ﭼﺸﻤﯽ " ﺭﺍ !!!...

 

نوشته شده در تاريخ 16 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

یکی بود دومیش نبود...یکی با مشروب به فکر خداست..یکی در مسجد در فکر زناست یکی بی حجاب در ذکر خداست یکی با چادر در فکر گناهست یکی موی سیخ با غیرت یکی تسبیح به دست به فکر شهوت یکی ریشش را با تیغ زده یکی با ریش ، مردم را تیغ زده این چنین است حالت ما!!!

 

نوشته شده در تاريخ 12 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

ﮔﺮﯾـــــــــﻪ...
ﻓﺮﯾــــــــــــــــــــــــﺎﺩ...
بغض.....

ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺳﻄـــــــــــﺤﯽ اﺳﺖ!
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺯﺧﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﺪ
ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﻣﯿﺸـــــــــــــــــــﻮﯼ !!!

ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯽ,
ﻧﮕــــــــــــــــــﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ,
ﺳﮑﻮﺗــــــ ﻣﯿﮑﻨﯽ,
ﺳـــــــــــــــــــــﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ,
ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ..................
درآخر »»»» ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠــــــــــــﺦ

نوشته شده در تاريخ 12 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت: سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت...
گل چه زیبا شده بود...

دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه زوحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید........
خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت: سلام!!!!

نوشته شده در تاريخ 11 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

تمام کودکان شهر من می دانند :

" مستقیم "  نه راست است و نه چپ . 

الهی ؛ اهدنا ... 

 

نوشته شده در تاريخ 9 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

دفتر خاطرات زندگی ام از مشق های دلتنگی عاشقانه ی تو پر شده است


کسی صدایم می زند و من تنها به احترام دل عاشقت


کنار خلیج نام عاشقانه ی تو لنگر می اندازم


دل نوشته هایم


راز دل پریشانم را رسوا می کنند


و من

آواره ی سرزمین رویاهایم میشوم.

 

نوشته شده در تاريخ 9 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

 

اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!


قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...


کسی دلش برایم نسوزد


من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را


تنهایی...


تنها اتفاق این روزهای من است...

 

نوشته شده در تاريخ 4 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

اگززندگی تو را صد بار به زانو در آور

به امید و توکل بخدا برای صدویکمین بار بلند شو.....

نوشته شده در تاريخ 4 / 9 / 1393برچسب:, توسط احمد فرهاد ( الکوزی ) |

خار انقدر با وفا هست وقتی به گلش دست بزنی خونت را میریزد...من هم خارت میشوم به شرط که تو گلم باشی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.