غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت: سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت...
گل چه زیبا شده بود...
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه زوحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید........
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت: سلام!!!!
نظرات شما عزیزان: