چه سخت است تُنگِ ماهی بودن !
نَشکنی ، زندانبانی _ بشکنی ، قاتلی . . .
خوش به حال آب !
حتی اگر باران بشوی و بخواهی عاشقانه بباری
هستند کسانی که چتر دردست میگیرند
و تو را نمی خواهند.
كاش بودنها را قدر بدانيم
به خـــــدا قسم
نبودنها
همين نزديكيهاست . . . !
خدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود ... تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد ...با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت... تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد...تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند...وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید...وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود ...و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن. خدا را برایتان آرزو دارم
سر تا پایم را که خلاصه کنند
می شود مشتی خاک …!
که ممکن بود ؛
خشتی باشد در دیوار یک خانه !
و یا شاید خاکی در گلدان !
یا حتی غباری بر پنجره … !
اما مرا از این میان برگزید برای نهایت شرف…
برای انسان بودن …
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به :
نفس کشیدن …
شنیدن …
فهمیدن …
احساس کردن …
و من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به:
انتخاب و تغییر
به شوریدن
به عشق
وای بر من اگر قـــــدر ندانم ……………